دلنوشته های من و همسر قشنگم

وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ

بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ

وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ

إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ

ღ♥ღღ♥ღღ♥ღღ♥ღღ♥ღღ♥ღ
بلخره دست تقدیر ما رو بهم رسوند و این شد که :

روز نامزدیمون 1 تیر 93
روز عقد آسمونیمون 6 شهریور 93
روز عروسیمون 6 فروردین 94


ღ♥ღღ♥ღღ♥ღღ♥ღღ♥ღღ♥ღ
☻♥☻
\█/\█/
.||. ||.

ღ♥ღღ♥ღღ♥ღღ♥ღღ♥ღღ♥ღ

۱ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

۱۲
خرداد

این چند وقت بخاطر دندون درد کلن نرمال نبودم. بیش از حد بد عنق شده بودم. چندباری از صبح به همه می توپیدم. تا رفتم پیش یه جوجه دکتر اونم تمام عزمشو جزم کرد تا به نحو احسن ترمال کنه تو دندون من! تقصیر خودم هم هست...لجبازم. صدبار همسری گفت بیا زودتر بریم دکتر

از اینور هم دوباره دل و معده ام بهم پیچیده. خواهری واسم قرص گرفته چند روزیه که میخورم بهترم

امروز دفترچه مخصوصم رو برداشتم که برنامه ریزی هام رو توش بنویسم. کاری که معمولا انجام نمی دم و اگه هم انجام بدم بهش عمل نمی کنم. ولی دیدم بیشتر دلم می خواد بیام و اینجا بنویسم. همونطور که قبلا گفتم زمان من کم کم داره به پایان نزدیک می شه . من درسم تموم شده و وقتش رسیده که پایان نامه کوفتی رو جمعش کنم و یه تصمیمی بگیرم و عمل هم بکنم. هرچقدر زمان بگذره همه چیز برای من سخت و سخت تر می شه! پای کامپیوتر که میشینم تا یکم روش کار کنم گشنه و تشنه ام. کسی نیست به دادم برسم. اصلا اینجور وقتها به مفلوک ترین حالات ممکنم نزدیک می شوم. سردرد و حالت تهوع میگیرم پای چشمم گود می افته. حالا همه ی اینها برای نهایتاً روزی 1 ساعته! حالا بگو ده ساعت بشین پای نت و گوشی عمراً اگه ثانیه‌ای خسته شم!  الان احساس می کنم خرفت ترین آدم روی کره زمینم. اوضاع خوب نیست. افتضاحه. من چرا انقد منگم؟ احساس می کنم معلق ام. نا موفق ام. دارم دست و پای زیادی می زنم. اصلا نمیدونم چجوری باید پیش ببرم!

حالا بماند ک چند روزه چقدر عمیقا قلبم درد میکنه ...  از این ماجرای اسید پاشی