دلنوشته های من و همسر قشنگم

وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ

بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ

وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ

إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ

ღ♥ღღ♥ღღ♥ღღ♥ღღ♥ღღ♥ღ
بلخره دست تقدیر ما رو بهم رسوند و این شد که :

روز نامزدیمون 1 تیر 93
روز عقد آسمونیمون 6 شهریور 93
روز عروسیمون 6 فروردین 94


ღ♥ღღ♥ღღ♥ღღ♥ღღ♥ღღ♥ღ
☻♥☻
\█/\█/
.||. ||.

ღ♥ღღ♥ღღ♥ღღ♥ღღ♥ღღ♥ღ

۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

۱۶
اسفند

وه چه شود اگر شبی

بر لب من نهی لبی

تا به لب تو بسپرم، جانِ به لب رسیده را

گلی! آقامون منو با این واژه صدا میزنه ... وقتی صدام میکنه گلی؟ حس میکنم رو ابرام دلم پر میکشه ... علاقه ام بهش میلیون برابر میشه و گل از گلم میشکوفه ... و فقط اون لحظه بهش میگم جانم قلی

چن شب پیشا یه درد وحشتناکی کل وجودمو گرفته بود جوری که از درد به خودم میپیچیدم و همسری هم پا به پای من بیدار موندو نتونست بخوابه واسه همین فرداش با اینکه حالم بهتر بود ولی دودره بازی درآوردیم و جفتمون نرفتیم سرکار ! عوضش به کلی از کارهای عقب افتادمون رسیدیم!!!!شکلک های شباهنگShabahang

اگرچه من تمام پا و دست و تمامی انداممو کردم در یک کفش که من دیگه با موسسه قرارداد نمیبندم ولی خوب رفتیم و بلخره طلسم آرایشگاهم شکسته شد و رزرو شد و قال قضیه رو کندیم. البته کارهای جانبی کنارش باز کلی گرونش کرده و طفلی همسری مجبوره 300 دیگه اخ کنه

5 شنبه شب تولد همسری بود دلم میخواست یه تولد درست و حسابی واسش بگیرم ولی خوب به دلیل مشغله کاری واقعن وقت نشد و ما تا غروبش بیرون بودیم ولی بازم ایول به مامی که کیک و شمع گرفت و تونستیم یه جشن کوچولو برگزار کنیم البته هیچ بزن و برقصی نداشت!

عوضش فرداش جمعه مراسم جهاز بینون کلی قر دادیم و تخلیه انرژی بود واسه خودش و هی به من میگفتن پاشو برقص منم میگفتم نه بابا حالا میگن عروس چقد خوشحاله! شکلک های شباهنگShabahangخلاصه به خوبی برگزار شد و به به و چهچه همه بلند بود. آخرشم همسری اومد و خونه رو جمع و جور کردیم

کارتهای عروسی هم اومد و تقریبا به اکثر فامیلهای ما تو همون مراسم جهاز بینون پخش شد واسه سرکارهم به چند نفری یواشکی کارت دادم که بقیه نفهمن! ماشالا همه توقع دارن که دعوت شن ولی خوب نمیشه که !!!

19 روز دیگه عروسیمونه و یه حس ترس شیرین تو کل وجودمه! البته یه وقتایی این دلشوره تبدیل به حالت تهوع میشه که سایرین فکرای بسی ناشایست در مورد ما میکنن و هی میگن مبارکه مبارکه ... مبارکه و کوفت !!! شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز مگه من مریم مقدسم ؟ شـ ـکلـک هاے پـ ـادشـاه وَ مـَ ـلکـ ـهانقدر راحت به این مساله نگاه میکنند که گویی ما بوته ی تربچه ی باغچه شان هستیم. انگار نمیدانند که ما فعلا با همسرگرامی یخمون باز نشده جون خودمون و هنوز یک دل سیر به هم نگاه هم نکردیم



۱۰
اسفند

زندگی در جریانه ... اختلاف سلیقه من و همسری زمین تا آسمونه، ولی چون زندگیمونو دوست داریم میجنگیم تا یه روزی به تفاهم برسیم  ... ولی این هیچی از عشقم به مهربان همسرم کم نمیکنه ها!!!!smiley1631.gif

در جستجوی یافتن یه آرایشگاه کل کرجو گز کردیم و مثل چک برگشتی اومدیم خونه ولی از اونجایی که کمی خنگ تشریف داریم یه لحظه چشم باز کردیم دیدیم با موسسه قرارداد بستیم اونم هرچی آرایشگاه درپیته بهمون معرفی میکنه و من نگون بخت باید یکیشو انتخاب کنم! با خیال اینکه بلخره توش یه مورد خوب پیدا میشه شروع کردیم به گشتن Peppy

اولیش افتضاح بود دوتا پیرزن نشسته بودن به عنوان میکاپ کار! دومیش یه کم امیدبخش تر بود انگار خدا عمری دوباره بهم بخشیده بود ولی یهو گفتن اوا ما که تو عید تعطیلیم!!! سومی قرار شد نمونه کارشو ببینم فرداش مجدد رفتم دیدم طفلک دختره ترمال به تمام معنا کرده بودن تو صورتش! رفتیم سمت پیروزی کوچه های تنگ و باریک یعنی من اگه تنها میرفتم اونجا سکته هرو زده بودم! انقد تو این کوچه و اون کوچه لولیدیم تا بلخره یه خونه قدیمی کثیف پیدا کردیم که زیرزمینشو کرده بود آرایشگاه یه آلبوم هم گذاشته بود جلوش که اینا نمونه کار منه! من هی ورق زدم دیدم به به چه عروسایی یکی از یکی دیگه قشنگتر Hippieولی تعجب برانگیز بود که اونا اصلن ایرانی نبودن!!!

من: اینا مدلهای خودتونه خیلی راسخ و محکم گفت بله!!! جلل الخالق مثلا این تابلوئه عربه!! اومده ایران اومده تو این لونه موش تا این خانومه آرایشش کنه!!! گفتم اینا ایرانین؟ گفت نه!! گفتم اونوقت کجایین؟ گفت مثلا این لبنانیه! این اروپاییه! گفتم یا خدا! اونوقت این اومده آرایشگاه شما؟ میگه نه اینا مدل منن!!!!! یعنی من این مدلی درست میکنم! Vikingاون لحظه خیلی جلوی خودمو گرفتم که جفت پا نرم تو شکمش! آخه خانوووم بوووووووووووووق عکس مدلهای خارجیو گذاشتی تو آرایشگات میگی مدلهای خودتن!!! ای تو روح خودت و هفت جد و آبادت!!!!Angry Elf

زدیم بیرون رفتیم سراغ بعدی... وسط راه ماشین جوش آورد و همسری مجبور شد بمونه پیش ماشین منو مامی رفتیم دیدیم یه ساختمون کثیف لجن بسته که شیشه‌هاش ریختن و چنتا جوون جعلق با شلوار شیش جیب جمع شدن دم ساختمون دارن سیگار میکشن! ساختمونش بیشتر به محل ترک اعتیاد شبیه بود تا آرایشگاه !!! انقد افتضاح بود که من حتی نتونستم وارد ساختمون بشم دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم شروع کردم به گریه کردن!!! واسه حال بد خودم واسه اینکه منی که واسه مهمونی ساده هم نمیرم یه همچین جایی حالا واسه عروسیم باید اینجور جاها دنبال آرایشگر بگردم واسه اینکه با این تایم کمی که دارم عمرا بتونم یه جای خوب پیدا کنم و آخرشم میرم یه جا ترمال میزنه تو صورتم و یه عمر میخوام غصه بخورم که حیف کاش اینکارو نمیکردم واسه اینکه منی که آرایشگاه خوب نمیرم مطمئنا عکس و فیلمم بد میشه و کلا خاطره بدی تو ذهنم میمونه!

تو مسیر برگشت فقط داشتم گریه میکردم به همسری هم گفتم توروخدا با این وضع اصلا عروسی نگیریم من اگه خاطره مراسم نداشته باشم خیلی بهتره از اینکه یه خاطره کذایی بد تو دلم بمونه! میگم یه کلام آقا ما عروسی نگرفتیم!!! نه اینکه پس فردا روم نشه عکسمو به کسی نشون بدم یا از یادآوری اون روز گریه ام بگیره!!!

اون شب کلی با همسری حرف زدم قرار شد بره موسسه رو کنسل کنه. فرداش رفت و از اونجا زنگید که نه کنسل نمیکنم! قالب تهی کردم. خدایا ما این همه با هم حرف زدیم! قرارما این نبود... نمیدونم والا حس کردم حرفام پشیزی ارزش نداره! منم که اینجور مواقع تنها کاری که ازم برمیاد گریه است!!! قراره تا پنج شنبه صبر کنیم و چنتا مدل دیگه هم ازش ببینیم. آخرشم میشم مث عروس مردگان یه زامبی به تمام معنا .........Smiley from millan.net

مث یه مرغ پرکنده شدم! تنهام خیلی تنهام... هیچ کی نیست یکم کمک فکری کنه یکم راهنمایی کنه ...

آخ چقد عروسی گرفتن دنگ و فنگ داره چقدر استرس داره!!! نمیدونم همه این مدلین یا فقط ما اینجوریم!

الان همسری داره فاز مثبت بهم میده میگه دیدتو مثبت کن ولی نمیدونم چجوری مثبتش کنم فعلا هرچی آدم شیرین عقل اطرافمه از همکارام تو دوستام تو وایبر دارن فاز منفی میدن یکی نیست بهشون بگه برو کشکتو بساب بابا خودت به چیت مینازی که هی ره ب ره میای منو سین جین  میکنی؟ Albert Einstein

 

۰۳
اسفند

صبح دیروز شاد و خندان سر خرمان را کج کردیم سمت سرکار. 495019_flirtysmile4.gifدر بدو ورودمان صفی دیدیم عریض و طویل. و تعداد بیشماری انسان که در سر کله هم میکوبیدند و از آن بالا میرفتند... تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنیدبرگشتیم بیرون سر در را نگاه کنیم گفتیم شاید  هیئتی چیزی است که دارند غذا میدهند و ما اشتباه آمده ایم. که دیدیم نه محل کارخودمونه ... کارمندای پارس ریختن به اعتراض که سهام مارو بخرین ولی از شواهد امر پیداست که مسئولین هم به یک جایشان هم نمیگیرند.

شبشم همسلی بعد از مدتها عزمشو جزم کرد تا بره وسایلشو از خونه مجردیش جمع کنه منم خیلی برنامه های مختلفی چیدم که چیکار کنم ولی آخر سر ترجیح دادم تو خونه بمونمو به سماق مکیدن مشغول شم ازهمش راحتترهشـ ـکلـک هاے پـ ـادشـاه وَ مـَ ـلکـ ـه

نمیدانم چرا این روزها تمامی کائنات دست به دست هم داده اند تا نگذارند منه طفل معصوم یک کلمه پایان نامه کوفت نمایم مدتهاس که سراغش نرفتم و از استاد راهنما و مشاوره گور به گوری هم خبری نیست

طبق عادت مان که همیشه در ساعات بعد از کار در اینستا جولان میدهیم , دیشب هم داشتیم درپیج این و آن فضولی میکردیم و عکس های خانوادگیشان را دید میزدیم.خیلی لذت میبریم از این کار اصولا"... ییهو انگار داعش حمله کرده باشه طوری مامان جیغ میکشید ما هم هاج و واج مانده بودیم و من فقط سعی میکردم خودمو از حملات احتمالی قایم کنم! تازه فهمیدم بخاطر اینکه نیم ساعته ناقابل من حواسم تو گوشی بوده مستحق این جور تخریب شخصیتیم تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنیدو اینجور مواقع تمامی عوامل آماده میشن تا در دادگاه الهی علیه من خاک بر سر شده شهادت دهند... شکلک های شباهنگShabahangهی به این والده میگوییم که من تا چن روز دیگه بیشتر مهمون شما نیستما میرم ازتون دور میشم دلتون واسم تنگ میشه!!! ولی کو گوش شنوا!!!!