ییهویی
صبح دیروز شاد و خندان سر خرمان را کج کردیم سمت سرکار. در بدو ورودمان صفی دیدیم عریض و طویل. و تعداد بیشماری انسان که در سر کله هم میکوبیدند و از آن بالا میرفتند... برگشتیم بیرون سر در را نگاه کنیم گفتیم شاید هیئتی چیزی است که دارند غذا میدهند و ما اشتباه آمده ایم. که دیدیم نه محل کارخودمونه ... کارمندای پارس ریختن به اعتراض که سهام مارو بخرین ولی از شواهد امر پیداست که مسئولین هم به یک جایشان هم نمیگیرند.
شبشم همسلی بعد از مدتها عزمشو جزم کرد تا بره وسایلشو از خونه مجردیش جمع کنه منم خیلی برنامه های مختلفی چیدم که چیکار کنم ولی آخر سر ترجیح دادم تو خونه بمونمو به سماق مکیدن مشغول شم ازهمش راحتتره
نمیدانم چرا این روزها تمامی کائنات دست به دست هم داده اند تا نگذارند منه طفل معصوم یک کلمه پایان نامه کوفت نمایم مدتهاس که سراغش نرفتم و از استاد راهنما و مشاوره گور به گوری هم خبری نیست
طبق عادت مان که همیشه در ساعات بعد از کار در اینستا جولان میدهیم , دیشب هم داشتیم درپیج این و آن فضولی میکردیم و عکس های خانوادگیشان را دید میزدیم.خیلی لذت میبریم از این کار اصولا"... ییهو انگار داعش حمله کرده باشه طوری مامان جیغ میکشید ما هم هاج و واج مانده بودیم و من فقط سعی میکردم خودمو از حملات احتمالی قایم کنم! تازه فهمیدم بخاطر اینکه نیم ساعته ناقابل من حواسم تو گوشی بوده مستحق این جور تخریب شخصیتیم و اینجور مواقع تمامی عوامل آماده میشن تا در دادگاه الهی علیه من خاک بر سر شده شهادت دهند... هی به این والده میگوییم که من تا چن روز دیگه بیشتر مهمون شما نیستما میرم ازتون دور میشم دلتون واسم تنگ میشه!!! ولی کو گوش شنوا!!!!
- ۹۳/۱۲/۰۳