هواخواه توام جانا و میدانم که میدانی
وه چه شود اگر شبی
بر لب من نهی لبی
تا به لب تو بسپرم، جانِ به لب رسیده را
گلی! آقامون منو با این واژه صدا میزنه ... وقتی صدام میکنه گلی؟ حس میکنم رو ابرام دلم پر میکشه ... علاقه ام بهش میلیون برابر میشه و گل از گلم میشکوفه ... و فقط اون لحظه بهش میگم جانم قلی
چن شب پیشا یه درد وحشتناکی کل وجودمو گرفته بود جوری که از درد به خودم میپیچیدم و همسری هم پا به پای من بیدار موندو نتونست بخوابه واسه همین فرداش با اینکه حالم بهتر بود ولی دودره بازی درآوردیم و جفتمون نرفتیم سرکار ! عوضش به کلی از کارهای عقب افتادمون رسیدیم!!!!
اگرچه من تمام پا و دست و تمامی انداممو کردم در یک کفش که من دیگه با موسسه قرارداد نمیبندم ولی خوب رفتیم و بلخره طلسم آرایشگاهم شکسته شد و رزرو شد و قال قضیه رو کندیم. البته کارهای جانبی کنارش باز کلی گرونش کرده و طفلی همسری مجبوره 300 دیگه اخ کنه
5 شنبه شب تولد همسری بود دلم میخواست یه تولد درست و حسابی واسش بگیرم ولی خوب به دلیل مشغله کاری واقعن وقت نشد و ما تا غروبش بیرون بودیم ولی بازم ایول به مامی که کیک و شمع گرفت و تونستیم یه جشن کوچولو برگزار کنیم البته هیچ بزن و برقصی نداشت!
عوضش فرداش جمعه مراسم جهاز بینون کلی قر دادیم و تخلیه انرژی بود واسه خودش و هی به من میگفتن پاشو برقص منم میگفتم نه بابا حالا میگن عروس چقد خوشحاله! خلاصه به خوبی برگزار شد و به به و چهچه همه بلند بود. آخرشم همسری اومد و خونه رو جمع و جور کردیم
کارتهای عروسی هم اومد و تقریبا به اکثر فامیلهای ما تو همون مراسم جهاز بینون پخش شد واسه سرکارهم به چند نفری یواشکی کارت دادم که بقیه نفهمن! ماشالا همه توقع دارن که دعوت شن ولی خوب نمیشه که !!!
19 روز دیگه عروسیمونه و یه حس ترس شیرین تو کل وجودمه! البته یه وقتایی این دلشوره تبدیل به حالت تهوع میشه که سایرین فکرای بسی ناشایست در مورد ما میکنن و هی میگن مبارکه مبارکه ... مبارکه و کوفت !!! مگه من مریم مقدسم ؟ انقدر راحت به این مساله نگاه میکنند که گویی ما بوته ی تربچه ی باغچه شان هستیم. انگار نمیدانند که ما فعلا با همسرگرامی یخمون باز نشده جون خودمون و هنوز یک دل سیر به هم نگاه هم نکردیم
- ۹۳/۱۲/۱۶