مرا هزار امید و هر هزار تویی ...
پنج شنبه گذشته با همسری رفتیم استندآپ کمدی جالب بود، خوش گذشت! بعدشم با مامان رفتیم شهروند آرژانتین و من اولین تکه از جهازمو خریدم انشالا که دستمون سبک باشه و بتونیم تو این گرونی همشو راحت بگیریم ... من خیلی لذت بردم ... فقط انتخاب کردن بین اون همه مدل و برند کار سختیه
میدانی، گاهی هم لازمه همه خیالاتمو تو ذهن خودم مرور کنم !
همه افکارمو رو تا متوجه شم آنطورها هم که فکر میکردم نیست...گاهی باید یاد بگیرم با خودم حرف بزنم، بد عادت شدم که تا اتفاقات روزمره رو واسه کسی نگم انگار دلم آروم نمیگیره، باید یاد بگیرم که مسایل آنقدرها هم که تو فکر میکنی شنونده نداره! ولی دست خودم نیست، من عمری را این مدلی بودم و تغییر این وضعیت یکم واسم سخته و حس میکنم با حرف نزدنم نمیتونم خودمو تخلیه کنم این عادت منم فقط بخاطر اینه که مامان مهربونم همیشه و هر لحظه که نیاز داشتم یه شنونده خوبی واسم بوده
ولی باید تمرین کنم یه نفس عمیق بکشم و بخودم بگم هیــــــــــــــــــس خانوووووم اینجا کسی حوصله شنیدن نداره!!!! چون حقیقتاً دیگه تمایلی ندارم سر این قضیه دلم بشکنه... یک وقت هایی شد که .. یک جورایی حس کم رنگ بودن کردم و بقیه ازت بخوان که کوتاه بیای و نادیده بگیری و بهت بگن
بـهــــــــــــــــونه گیـــــــــــــــر غُرغُرو
امروز چندتا متن خوندم خیلی باهاشون حال کردم
آلبا دسس: من فکر میکنم همه چیز را باید به اندازه خورد ... حتی غصه را!
فیلیپ گلوک : وقتی میمیرید نمی فهمید که مرده اید تحملش فقط برای دیگران سخت است... بی شعور بودن هم مشابه همین وضعیت است!
- ۹۳/۰۹/۰۴