حال و هوای این روزهای من
حرفها این روزها درد آور شده است
این روزها خدا سرش شلوغ است
تو شرکت بودیم، داشتم تو یکی از اتاقای شرکت با همکارام راجب مجمع های اخیر صحبت میکردیم که یهو از نگهبانی زنگ زدن که آقای فلانی خانمت احضاریه دادگاه فرستاده ... حس کردم تمام آبروی همکارمون پیش ما رفت. از عصبانیت سرخ شده بود و اینکه تلفنچی این پیامو مستقیم به خودش نداده بود خیلی ناراحت شده بود!
آبرو تمام دارایی ایه که یه آدم داره...ولی متاسفانه اون زن...به هیچی فک نکرده بود...هنوزم که یاد قیافه خجالت زده همکارم میفتم دلم میسوزه...اون آدم هر چقدم که بد باشه حقش نبود که مسایل شخصی اون اینجوری جلوی همه مطرح بشه ... زندگی شخصی هرکسی بخودش مربوطه
اخیراً طی تماس یکی از اساتید فهمیدم که کل موضوع پایان نامه ام تکراریه و با حرفاش بهم فهموند که باید تغییرش بدم و این یعنی یک ترم دیگه ول معطلی!
به استاد خودم و مدیرگروه دانشگاه زنگیدم بعد از شنیدن حرفام بهم گفت یه کاریش میکنیم.دیالوگ خوبی بود تو اون شرایط سخت. نهایتشم اینه که هیچ کاریش نمی کنیم. این است قانونی که در هر شرایطی امید بخش می باشد.
باز با داداشم بحثم شد سکوت برای هر شخصی شخصیت بهتری میاره مخصوصاً وقتی آدما واسه تو حرف هم پریدن دوی ماراتون گذاشتن. باشد که بلایای غیر طبیعی با گذشت زمان قابل هضم و طبیعی شوند و ما رستگار شویم. هر چی میشه میذارم به این حساب که داری قوی بارم میاری اما شرمنده خدا جون تو عالم خانوما دیگه دارم آرنولد میشم،بسه دیگه خیلی قوی شدم جون هر کی دوس داری بسه.
- ۹۳/۰۹/۱۱