... به درک ...
سکانس اول: چهارشنبه صبح من تو رختخواب، با صدای اس ام اس بیدار میشم! به سختی گوشیمو اززیر بالشم برمیدارم میبینم استادمه، میگه دیرتر بیا یونی!
سکانس دوم: من تو ماشین با سرعت دارم از محل کارم اتوبان نیایش و میرم به سمت یونی و کل مسیر رو با صلوات و آیت الکرسی طی کردم/
سکانس سوم: استادم با عصبانیت و نگاهی توام با خشم و تاسف داره بهم نگاه میکنه و من فقط سرمو انداختم پایین! خود کرده را تدبیر نیست! و طی استعلام از امور پژوهشی دانشگاه تائید میشه که من باید ازابتدا کارمو انجام بدم
سکانس چهارم: من تو اتوبان نیایش با چشم گریون و پریشون برگشتم سرکار... به درک که نشد!
سکانس آخر: گوشیم داره خودشو میکشه و من حوصله جواب دادن ندارم ولی در آخر جواب میدم و ازاون طرف یه آقایی صحبت میکنه که انگار خیلی خوشحاله و منو واسه روز یکشنبه به عنوان دانشجوی برتر دعوتم میکنه من خنده ام میگیره! وای به حال دانشگاهی که برترش من باشم!
- ۹۳/۰۹/۱۵