این روزها همش در حال جدال با نفسم و جدال با هرکی دم دستمه هستم..منظورم مامی و بابی و خواهری و همسلیه.. نمیدونم عروسی رو چیکار کنیم .. موندم سر دوراهی... چون شهر منو همسلی یکی نیس از این مشکلا پیش میاد دیگه..دارم خودمو راضی میکنم به یه جشن خانوادگی کوچولو .. فقط آتلیه و لباس عروس.. آتلیه واسه ثبت خاطرات خوبه!
با همه این اوصاف یحتمل همین کارو میکنیم چون اکثریت قریب به اتفاق موافقشن.. دلم میخواد همه بگن که انتخابم بسیار صحیح میباشد!
5 شنبه شب مهمون داشتیم. خانواده عروسمون بودن. وااااای دسر پودینگ درست کردیم ولی اصلن نگرفت و آبکی بود! بابام میگفت بیار بعنوان نوشیدنی بخوریمش خخخخخخخ
5شنبه و جمعه باز کلی دنبال خونه گشتیم، آخه خدایا تو این شهر به این بزرگی یه خونه 50 متری مناسب ما پیدا نمیشه؟! دیگه دارم ناامید میشم! کلافه کننده اس! یه ساعت واسه بنگاهی توضیح میدیم که ما عروس و دومادیم یه خونه نقلی تمیز میخواییم با این سقف پول اون وقت هرچی پیشنهاد میده همش گنده! آخه خنگ خدا خودت میری تو یه همچین خونه ای که به ما پیشنهاد میدی زندگی کنی؟
جمعه بعد از کلی کنکاش یه خونه نسبتاً تمیز پیدا کردیم 66 متری با 45 تومان رهن کامل خوب بود ما هم سریع 200 تومن دادیم به بنگاه که واسمون نگهش داره! شنبه بعد از کار رفتیم بنگاه تا با صاحبخونه قولنامه کنیم ولی انگار از دنده چپ بلند شده اصلا کوتاه نیومد و گفت من 500 اجاره میخوام با 30 تومن رهن دِلامصب آخه ما 500 تومنون کجا بود! دلم میخواست گریه کنم! خسته کننده اس گشتن دنبال خونه خدایا کرمتو شکر خودت جای ما بودی چیکار میکردی؟ نزول میکردی؟ یا میرفتی تو اون لونه موشها زندگی کنی؟
این روزها رم کرده هی داره بهمون جفتک میزنه! والا این از شرکت که چن ماهه منو مَچَل خودشون کردن آخرشم امروز حکم قبلیو دادن گفتن همونو باید امضا کنی وگرنه خوش اومدی! اون از مجمع که کلی واسش نقشه کشیدم آخرشم دادن به نور چشمیهای ژیگولی خودشون! اون از پایان نامه که کچلم کرده! اونم از خونه که تخمشو ملخ خورده!
خـــــــــــــــدا، جون من راستشو بگو خودت بیای زمین جای بندهات باشی این همه فشار و استرس روت باشه عکس العملت چیه؟ واقعا ما داریم زندگی میکنیم یا کلن وِل معطلیم؟
غمگینم ... همانند پسری که با خانواده رفته آنتالیا